آزار میدهم، پس هستم!
دوبارهی روانرنجوری فیلترینگ

محمدرضا عارف در نشست اخیر ستاد توسعه اقتصاد دیجیتال، در لابلای سخنانش گزارهی واضحی را تکرار کرد: «فیلترینگ به ضد خود تبدیل شده است.» این گزاره اگرچه اعترافی به یک واقعیت عیان است، اما تمام ماجرا نیست. فیلترینگ امروز نه تنها کارکرد فنی خود را از دست داده، بلکه به پدیدهای ضد اخلاق، ضد مردم، ضد وفاق ملی و ویرانگر ِ اقتصاد و سیاست داخلی بدل شده است. با این همه، این سیاست معیوب و پرهزینه همچنان با لجاجت به حیات خود ادامه میدهد و نشانی از تسلیم در آن دیده نمیشود. برای درک این پافشاری غیرعقلانی، باید از تحلیلهای فنی یا سیاسی عبور کرد و از منظر روانشناختی به مسئله نگریست. به نظر میرسد مانع اصلی در رفع فیلترینگ، نه در زیرساختهای شبکه، که در ساختار روانی جریانی نهفته است که بر طبل ادامهی این وضعیت میکوبد.
نخستین مانع، ریشه در خودشیفتگی سیاسی و تلقی گروه تندرو از جایگاه خود دارد. آنها خود را قدرت مطلق، عقل برتر، دارای فر ایزدی و بینیاز از بازنگری میدانند. این طرز فکر در سازوکار تصمیمگیری آنها نیز تزریق شده؛ چه در مواجهه با مردم، چه در برابر رقبای سیاسی و چه در تعامل با جهان. این ویژگی شخصیتی سبب شده تا عقبنشینی از هر موضعی، حتی اگر اشتباه بودن آن محرز باشد، برایشان ناممکن جلوه کند.
در این ساختار روانی، معیار سنجش درستی ِ یک راهکار، نه واقعیت یا نتیجه، بلکه «گوینده» است. حقیقت تنها زمانی پذیرفتنی است که از زبان «خودی» شنیده شود. این فضا چنان سنگین است که حتی تکنوکراتها و «خودیهایی» که به ناکارآمدی فیلترینگ واقفاند، از ترس برچسب خوردن و طرد شدن، یا سکوت میکنند و یا به سخنان دوپهلو پناه میبرند. در نتیجه، سیکل معیوب تصمیمگیری بدون دریافت بازخورد اصلاحی ادامه مییابد.
دلیل دوم که به نظر نویسنده عمیقترین علت است، مسئله «ارضای حس کنترلگری» است. این جریان سیاسی «ابراز وجود» را در دخالت در زیست شخصی و اجتماعی مردم میجوید؛ حجاب و فیلترینگ همواره دو میدان اصلی برای ابراز وجود و اعمال قدرت بودهاند. واقعیت این است که حکومت در میدان حجاب و در مواجهه با زنان و دخترکان نوجوان، کنترل سابق را ندارد. هر از چندی برای پس گرفتن این میدان ِ از دست رفته، دستوپایی میزند و شلتاقی میکند، اما هیجانش که میخوابد، حقیقت را به یاد میآورد و سکوت میکند. این شکست، ضربهای سخت به غرور و احساس اقتدار مردانه سیستم وارد کرده است.
از منظر روانشناختی، وقتی شخص یا سیستمی در یک موضع احساس ضعف و تحقیر میکند، برای جبران آن و بازپسگیری حس قدرت، در موضعی دیگر دست به خشونت یا سختگیری افراطی میزند. در این مصداق، اکنون که میدان خیابان از کنترل خارج شده، تمام بار ِ ارضای حس کنترلگری بر دوش میدان «مجازی» افتاده است. تندروها به خوبی میدانند که دیوارهای فیلترینگ بسیار سست شده و عبور از آن آسان است، اما دست کشیدن از این سنگر نمادین را به مثابه فروپاشی کامل اقتدار خود میبینند. آنها فیلترینگ را سفت و سخت چسبیدهاند تا به خود و هوادارانشان ثابت کنند که هنوز قدرت مطلقاند. (پیشتر این سخن شنیده شد که جناح تندرو حجاب را در برابر فیلترینگ به دولت واگذار کرده و از آن کوتاه نخواهد آمد.) از طرفی آنها برای ابراز وجود و ارضاء حس کنترلگری خود، همواره سعی میکنند که آسیابهای تازهای را برای نبرد زیر چشم داشته باشند؛ چنانکه اخیرا کافهها را برای این منظور نشان کردهاند!
عامل سوم، ناتوانی در پذیرش اشتباه و مواجهه با شرم ناشی از آن است. سالهاست که بودجههای کلان صرف شده، نهادهای موازی ِ عریض و طویل شکل گرفته و لشکری از مدیران بر منصب فیلترینگ، منصوب شدهاند. پذیرش اینکه این مسیر غلط بوده، به معنای تهی شدن هویت این نهادها و اعتراف به بیدرایتی است. برای شخصیتی دگم که خود را عقل کل میپندارد، اعتراف به اینکه «راه را اشتباه رفته»، بسیار دردناکتر از ادامه دادن ِ یک مسیر باطل است. آنها ترجیح میدهند با واقعیت بجنگند و کورمال کورمال بیراهه را ادامه دهند تا مبادا از مردم بشنوند که «فیلترچی لخت است».
ریشه این انسداد را باید در نوعی روانرنجوری حکمرانی جستجو کرد. پذیرش ضعف در زور بازو و ضعف درایت، بسیار سخت است، مگر اینکه سیستم تن به درمان ریشهای خود دهد و سلامت روان را به این روانرنجوری بدخیم ترجیح دهد. اما رفتار کنونی نشان میدهد که چنین ارادهای وجود ندارد. روش عقبنشینی ِ اجباری و دیرهنگام حکومت از مسئلهی پوشش زنان، این پیام خطرناک را به جامعه مخابره کرد که ساختار قدرت با گفتوگو و زبان منطق، تن به خواستههای سادهی مردم و واقعیت دنیای امروز نمیدهد. اصرار بر فیلترینگ با وجود شکست مطلق آن، اثبات همین گزاره است که آنها همچنان تمایل دارند گرههای ساده را با دندان باز کنند.