مسعودنامه
پزشکیان و اوردوز واقعگرایی
سخنانش چیزی جز بیان حقایقی روشن و تکراری نبود؛ آشنا به گوش خرد و کلان؛ نقل محافل رسمی و غیررسمی. اما واکنشها به آن عجیب بود! موجی از انتقاد از دو سوی سیاست برخاست. گویی جرمی نابخشودنی رخ داده بود. جرم رئیسجمهور چه بود؟ آینه را جلوی جامعه گرفته بود...
گوشمان به شنیدن یک روایت عادت کرده بود! روایتی حماسی و پرشکوه از فردایی نزدیک که در آن بر فراز تمام قلههای موفقیت ایستادهایم. «ما به قله نزدیکیم» ورد زبانها بود و این جمله، نه فقط یک شعار سیاسی، که به نوعی مخدر ایدئولوژیک بدل شده بود؛ مسکّنی برای دردهای مزمن اقتصادی و اجتماعی که جامعه را رنج میداد. این روایت، افقی رویایی ترسیم میکرد که در آن نیازی به دیدن واقعیتهای تلخ روی زمین نبود. کافی بود سر را بالا بگیری و به قلهای خیالی چشم بدوزی.
اما مسعود پزشکیان ترمز این پرواز خیالی را کشید و ما را با یک فرود اضطراری، از اوج ابرها به واقعیت سخت زمین بازگرداند؛ فرودی سخت! او از ناترازی آب، برق، گاز و تورم گفت. از «شرایط اجبار» و نداشتن «حق انتخاب» سخن به میان آورد. بیپرده اعلام کرد که بودجهها در جایی خرج میشوند که خروجی ملموسی ندارند، در حالی که «نان مردم» باید در اولویت باشد. او حتی پا را فراتر گذاشت و از بیفایده بودن دیندار کردن اجباری و لزوم گفتوگو با جهان گفت.
این پدیده، یک زنگ خطر جامعهشناختی است. چرا جامعهای که خود قربانی مشکلات است، از شنیدن نام آنها بر زبان یک مقام رسمی برآشفته میشود؟ جامعهی ما دچار نوعی تعارض شناختی شده است. از یک سو، روایت رسمی سالها به او تلقین کرده که قدرتمند، در آستانه پیروزی نهایی و بینیاز از جهان است. از سوی دیگر، واقعیت روزمره، چیزی جز ناتوانی در تأمین نیازهای اولیه و دست و پنجه نرم کردن با بحرانهای بیپایان نیست.
سخنان صریح پزشکیان، این دوگانگی را به عریانترین شکل ممکن به رخ کشید و این مواجهه، دردناک است. وقتی سالها با مسکّن زندگی کرده باشید، اولین قدم برای درمان، یعنی قطع مسکّن و احساس درد واقعی، سختترین و غیرقابلتحملترین مرحله است. ما به آن بیحسی شیرین عادت کرده بودیم. ترجیح میدادیم بشنویم که تحریمها کاغذپارهای بیش نیستند، حتی اگر اثراتش را در لحظه لحظهی زندگیمان میدیدیم. دوست داشتیم باور کنیم که جهان به ما محتاج است، حتی اگر برای ابتداییترین تبادلات بینالمللی با مشکل روبرو بودیم.
این مقاومت در برابر حقیقت، تنها به تودهی مردم محدود نمیشود. نخبگان سیاسی و رسانهای نیز در این بازی نقش دارند. آنها که خود در ساختن آن روایت رویایی شریک بودهاند، اعتراف به واقعیت را معادل پذیرش شکست خود میدانند. برایشان سادهتر است که گویندهی حقیقت را به سیاهنمایی، ناامید کردن مردم و ضعف متهم کنند تا اینکه بپذیرند مسیری که آمدهاند، به قله ختم نمیشده است. میگویند این سخنان ما را در مقابل دشمن در موضع ضعف قرار میدهد. دشمنی که جای جلسهی سری سران را میداند، آیا از میزان آب پشت سدهای ما خبر ندارد؟ از پیشرفت قیمتها خبر ندارد؟ یا از ورود مهاجران ایرانی به کشورشان بیاطلاع است؟
نمونهی دیگر این واقعگرایی تلخ اما ضروری، سخنان استاندار مازندران بود: «من به حجاب و عفاف در جامعهای که گرسنه است اعتقادی ندارم.» این جمله نیز چیزی جز اولویتبندی عقلانی نیست. او نمیگوید حجاب بیاهمیت است، بلکه میگوید هرم نیازهای یک جامعه، قاعدهای به نام «معیشت» دارد و تا زمانی که این قاعده استوار نباشد، بنای روی آن فرو خواهد ریخت. اما این سخن صریح نیز به ابزاری برای تسویهحسابهای سیاسی بدل شد، چرا که پذیرش آن، به معنای پذیرش یک ناکارآمدی بزرگ در تأمین اولیهترین نیاز انسانهاست: نان.
جامعهی ایران امروز بر سر یک دوراهی تاریخی ایستاده است: انتخاب میان «دروغهای شیرین» و «حقیقتهای تلخ». انتخاب میان لالایی آرامبخش «رسیدن به قله» و زنگ بیدارباش پر سر و صدای «ایستادن در عمق دره». سخنان پزشکیان، شاید ناخوشایند باشد، اما میتواند نقطهی آغازی برای درمان باشد. اولین شرط بهبودی یک بیمار، پذیرش بیماریاش است. ما نیز برای حرکت به جلو، نیازمند آنیم که از قلههای خیالی پایین بیاییم، روی زمین بایستیم، جای پایمان را سفت کنیم و بپذیریم که راهی طولانی و دشوار در پیش است.
اما اگر به رسم مالوف «مسعودنامه» پندی از پیشینیان به مسعود پزشکیان دهیم، باید رجوع کرد به اندرز عنصرالمعالی کیکاووس ابن اسکندر به پسرش، گیلانشاه. او در «قابوس نامه» چنین میگوید:
«ای پسر، سخنِ راست گوی و دروغگوی مباش و خویشتن به راستگفتن معروف کن... و لیک «راست بهدروغماننده» مگوی. [زیرا] که «دروغ بهراست ماننده» به که (بهتر است از) «راست بهدروغ ماننده.» [چرا] که آن دروغ، مقبول بود و آن راست نامقبول. پس از راست گفتن نامقبول پرهیز کن.»
پس از نزدیک به هزار، معنی این پند پارسی روشن است. «دروغ مقبول، برتر است از راست نامقبول». دروغ شیرین به از حقیقت تلخ. این سخن خود جای جامعه شناسی دارد؛ چرا که پس از هزار سال جامعه هنوز محتاج دروغی شیرین است.
پزشکیان پس از سخنان بحثبرانگیزش در هفتهی گذشته دوباره موضع خود را تکرار کرد. او در افتتاحیه سی و هشتمین اجلاس روسای آموزش و پرورش سراسر کشور گفت: «چیزی را که نمیخوای عمل کنی نگو... تا دلت بخواهد پشت این تریبونها وعدههایی میدهیم که مردم هم باور میکنند. خیلی از این حرفهایی که میزنیم عمل نمیکنیم، مردم رفتار من را میبینند به حرفهای من اصلا خیلی وقتها گوش نمیدهند.» قاعدتا مخاطب این سخنان مردم نیستند. خود او و کابینهاش در ردیف اول مخاطبان این پیام نشستهاند. دلیل این واقعگرایی افراطی که به خودزنی میماند هنوز بر ما روشن نیست. میخواهد سطح توقع مردم را پایین نگه دارد یا پیام هوشیار باشی است به دیگر سران و مسوولین برای همکاری در مسیر ناهموار پیش ِ رو؟ اما چه از عوام باشیم و چه از خواص، باید به این حقیقت آگاه بود که: نخستین گام برای صعود به قله، پذیرش صادقانهی عمق درهای است که در آن ایستادهایم. این پند امروز مسعودنامه است.