روزنامه هم‌میهن|۲۲ مرداد ۱۴۰۱

تحلیل روانی یک تصنیف پرتکرار

مرغ سحر، ناله‌ی درماندگی

بیش از یک قرن است که محمد تقی بهار، تصنیف «مرغ سحر» را سروده است. او در این تصنیف بدون پرده‌پوشی و استعاره، از وطن و دین می‌گوید که بهانه‌ای شده است برای غارتگری؛ او معاش اغنیای باده به‌دست را با مردم خونِ جگر خورده، به قیاس می‌گذارد و کشاورز غمگینی را تصویر می‌کند که جور مالک و ظلم ارباب بی‌تابش کرده است.

از پی دزدی وطن و دین بهانه شد // دیده تر شد
ظلم مالک‌، جور ارباب // زارع از غم گشته بی‌تاب
ساغر اغنیا پر می ناب // جام ما پر ز خون جگر شد

این توصیف‌ها در طی این صد سال هیچ‌گاه غریب نبوده‌اند؛ نه برای مردمان و نه برای خنیاگران. به‌گونه‌ای که می‌توان آن را ورد زبان زمانه نامید. ملموس و پرتکرار! اما اشارات ذکر شده مربوط به بند دوم این تصنیف است که تنها در اجراهای اولیه آن، مورد توجه آوازه‌خوان‌ها قرار گرفته. آنچه عموم مردم نسبت به آن آشنایی دارند و شنیده‌اند، بند اول این شعر است. در بند اول شعر، عمل و رفتار شاعر در برابر ظلمی که بر او روا شده است را می‌توانیم ببینیم. شاعری که گویی زبان مردم است و به نمایندگی از آنان سخن می‌گوید.

مرغ سحر ناله سر کن // داغ مرا تازه‌تر کن
ز آهِ شرربار این قفس را // بَرشِکَن و زیر و زِبَر کن
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت // شام تاریک ما را سحر کن

در بیت اول، بهار از مرغ سحر [که احتمالا ضمیر خود شاعر است]، می‌خواهد که ناله سر کند تا در نتیجه آن داغش تازه‌تر شود. چنانچه گریستن و فریاد از درد، موجب تالم خاطر می‌شود. در بیت بعد می‌خواهد که چنان آهی برآرد که قفسش زیر و زبر شود. در ادامه نیز برای عبور از این شام تاریک دست به دامان طبیعت و ماورا می‌شود. این رفتار یک فعل شاعرانه است نه عاملانه و در میانه‌ی میدان. شاید نزدیک‌ترین مصداق امروزی آن، ناله‌های روشن‌فکرانه در توییتر باشد. آن هم نه پر بسته از درون زندان بلکه آزاد و رها حتا از آن سوی مرزها.

در چند هفته‌ی گذشته (تیر و مرداد ۱۴۰۱)، همایون شجریان ۳۰ اجرای پیاپی موسقی داشت که این میزان استقبال از یک کنسرت، تاکنون نظیر نداشته است. در تمامی این اجراها مردم درخواست اجرای تصنیف مرغ سحر را داشته‌اند و هر بار، همایون شجریان آن را در پایان کنسرت اجرا کرده است. چنانچه در سال‌های گذشته در کنسرت‌های شجریانِ پدر هم اتفاق می‌افتاد.

به گواه کارشناسان تاریخ موسیقی، تنها در دو برهه این تصنیف از دایره‌ی شنیده‌های پرتکرار ایرانیان کنار گذاشته شده است. «در وقایع شهریور بیست، ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸مرداد» و نیز «در سال‌های انقلاب و جنگ ایران و عراق»، هیچ خواننده‌ای احساس نیاز به بازخوانی آن نکرده و هیچ گوشی طالب شنیدن آن نبوده است!

در دوره‌های ذکر شده، مردم در بطن مبارزه بوده‌اند و رضایت خاطر حاصل از این اکت بجا، آنها را بی‌نیاز از آه و ناله کرده است. ناله‌هایی با کاربرد مُسکِن، برای درد انفعال و درماندگی. مردم فعال و پر شور هرگز نمی‌ایستد و دیگران را دعوت به شنیدن ناله‌های خود نمی‌کند. هر جا که چنین است نادیده پیداست که هیچ عاملیتی پشت آن نیست و محکوم و مغضوب آن ناله‌ها، در امن و امان است. چه ناله‌های توییتری باشد علیه یک فرد یا گروه، چه نفرین «مرگ بر» باشد در کف خیابان، علیه یک کشور.

این نوع درماندگی را در روان‌شناسی درماندگی آموخته شده می‌نامند که مفهوم آن توسط مارتین سلیگمن ابداع شده است. در این حالت افراد یاد می‌گیرند که درمانده و مستأصل باشند، ناامید و منفعل. سرکوب‌ها و ناکامی‌های پیاپی، ایشان را به این نتیجه رسانده که تلاش برای تغییر و گشایش بی‌فایده است و راه بجایی نمی‌برد. حتا اگر راهی هم برای عبور باشد، درماندگی زنجیر سکون به پای ایشان زده است و اجازه‌ی حرکت به ایشان نمی‌دهد!

آه و نفرین و ناله، افیون این درد است. فرد مستأصل تمام توان خود را در لعن و نفرین مسببانِ امر، به کار می‌گیرد و برای رهایی، جز آه شرر بار، چاره‌ای دیگر در پیش نمی‌گیرد؛ چنان‌که صد سال پیش شاعر دربند چنین نصویر کرد. اما آنچه خطرناک‌تر است مسری بودن آن است. نسل‌های آینده بی‌آنکه توان خود را برای تغییر محک زنند، تسلیم صحنه‌آرایی موجود می‌شوند و ناامیدی به ارث رسیده از نسل قبل را پُک می‌زنند. از این رو در پایان کنسرت یک صدا از خواننده می‌خواهند که تصنیف «مرغ سحر» را در شریان‌های آنها جاری کند تا به گمان اینکه با به‌کار بردن الفاظ «ظلم ظالم» و «جور صیاد» در ملأ عام سیلی سختی به ظالم زده‌اند، آرام گیرند! چنانکه کارکرد مخدر سکون است. چون نفرین و ناله که افیون انفعال است.

این موضوع مختص جناح و سلیقه‌ی سیاسی خاصی نیست. هم آن گروه که بیش از نیم قرن سرود «یار دبستانی» را با هیجان و حرارت می‌خواند و با خاطره «چوب الف» بر سر خود، شور می‌گیرد و هم آن جناح که دهه نودی‌های ۱۰ساله را «جامانده» می‌داند، همگی دچار رخوت و سکونی هستند که آن را از نسل قبل گرفته‌اند و به نسل‌های بعد از خود انتقال می‌دهند. طفل ۱۰ساله از کدام تکلیف مهم جامانده که نباید؟ آن فریاد جاماندگی که بر سر او زده می‌شود، چیزی جز درماندگی به او آموزش نمی‌دهد؛ افسردگی و رخوت در جوانی.

خوراک مسموم ناامیدی و سکون، نواله‌ای است گندیده در انبان ناخودآکاه جمعی ما. آتشی مسری بر خرمن پویایی نسل آینده‌ که دود آن دودمان ملک را بر باد می‌دهد؛ باید دید که بالاخره کدام نسل بجای تصنیف افسرده «مرغ سحر»، به استقبال سرود حماسی «همراه شو عزیز» (رزم مشترک) می‌رود و آن را ورد زبان خود می‌کند!

اشتراک‌گذاری این مطلب