رعیت و شادی اجباری
خوشه چین، تصنیفی با مفهومی ماندگار
«کمی از سیاست و اقتصاد و گرانی فاصله بگیریم و روح را زلال کنیم با تصنیف دلنشین خوشهچین با صدای گرم سالار عقیلی». گویندهی رادیو چنین میگوید.
در تاکسی ناخوشاحوالی در بلوار کشاورز؛ در شبی سرد و دود زده در زمستان ۱۴۰۳. کنار من دختر جوانی نشسته با توبرهی دستفروشیاش در بغل و راننده، پا به سن گذاشتهای است با ریش و روی سپید، حاصل از گرد دوران و سبیلی زرد شده از سیگارهای مکرر. همه ساکتاند، جز رادیو که شور گرفته:
من که فرزند این سرزمینم
در پی توشهای، خوشهچینم…
در سالهای پس از کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲، حکومت علاوه بر تلاش برای سرکوب مخالفان به توسعه اقتصادی و مدرنسازی ایران میاندیشید. با این حال نابرابریهای اجتماعی همچنان ملموس بود و بسیاری در فقر و محرومیت میزیستند. ثروت حاصل از توسعه ناعادلانه بود و عمدتاً در اختیار اقارب. حکومت در تلاش برای کنترل این وضعیت اصلاح اراضی و توزیع زمین بین دهقانان را در پیش گرفت. اما خوانین همچنان به عنوان افراد بانفوذ و تصمیمگیرندهی محلی شناخته میشدند و به عنوان واسطه بین دولت و مردم عمل میکردند. از اسب افتاده بودند اما همچنان ارباب بودند. در همین زمان بود که تصنیف خوشهچین با صدای غلامحسین بنان، برای اولین بار از رادیو پخش شد. سال ۱۳۳۳.
چنانچه از ظواهر پیداست تصنیفی است در ستایش کار و کارگر و تلاش جمعی. خوشهچین به عنوان نمادی از مردم پرتلاش، با روحیهای سرشار از امید، رنج را به شادمانی بدل میسازد و برای آبادانی سرزمینش میکوشد. نشانهی مقاومت، امید و آفرینندگی انسان ایرانی است که در دل سختیها، همچنان میسراید و میآفریند..!
اما اگر به آرامی پوسته را کنار بزنیم و در تصنیف عمیق شویم، کمکم آن را فراتر از یک سرود ساده میبینیم. روایتی است از پیچیدگیهای ساختار قدرت در جامعهای فئودال. برخلاف ظاهر طربانگیزش، بازتاب مناسبات استثماری است. چگونه میشود دانه دانه، گندمهای جا مانده از داس و درو را به زحمت از روی زمین جمع کرد و در توبره ریخت ولی از فقر و تبعیض، آواز شادی سر داد؟
شادم از پیشهی خوشهچینی،
رمز شادی بخوان از جبینم
قلب ما، بود مملو از شادی بیپایان
سعی ما، بود بهر آبادی این سامان
خوشهچین تجسم فقر است اما خوشهچینی خود را با افتخار جار میزند. خود را فرزند سرزمین میداند، بیآنکه یک وجب خاک از آن او باشد و برای سامان همان زمینی میکوشد که از آن او نیست. با این حال، نه اشکی از ملال بر دامن میریزد و نه در حسرت زندگی درخور است!
خوشهچین، کجا اشک محنت به دامن ریزد؟
خوشه چین، کجا دست حسرت زند بر دامان؟
تمام سطرهای شعر نشان از تحمیل خشنودی و کرنش در برابر صاحب قدرت دارد. خوشهچین حتا اختیار استراحت خود را ندارد. به او توصیه میشود که پس از اندکی آرمیدن، دوباره کار را از سر گیرند. تجویزی تلخ محلول در شکر شعر.
ای خوشا پس از لحظهای چند، آرمیدن
همره دلبران خوشه چیدن
از شعف، گهی همچو بلبل نغمه خواندن
گه از این سو به آن سو دویدن
«از این سو به آن سو دویدن» خوشهچین برای کفی نان، پرواز شاد بلبلی نغمه خوان بر سر شاخهها تعبیر میشود. گویی شاعر با بیرحمی تمام به تحمیق یا تزریق شادی اجباری در اذهان مردمان فقیر میپردازد. روستایی مهربان و سخاوتمند، قوی و بینیاز با آن زندگی گل و بلبلاش… در جوامع درگیر با شکاف طبقاتی، رسم بالانشینان چنین است. چه حرفهایی که در دهان تهیدستان گذاشته نمیشود!
خوشهچین نه فقط کارگری است که محصول برمیچیند، بلکه قربانی سیستمی است که او را به قناعت و خرسندی اجباری وا میدارد. این ترانه دیگر یک سرود ساده نیست، خوانشی است از مکانیزم روانی سلطه؛ جایی که ستمدیده به گونهای تدریجی با وضعیت موجود همراه میشود. سندی است اجتماعی که روایتگر سازوکار پیچیدهی قدرت و رابطهاش با فرودستان است. نشان میدهد که دستگاه پروپاگاندا برای تقدیس فقر، چگونه هنر و ادبیات را به خدمت گرفته، رعیت را مجاب میکند که صاحب زمین و ثروت بودن، در مقابل قلب مملو از شادی بیپایان خوشهچین هیچ است و حسرتی ندارد. دستان پینهبسته و دلهای شکسته زیر لعاب فریبندهی «شادی بیپایان» و «قلبهای مملو از شادی» پنهان میگردد و به گونهای القاء میشود که انسان خوشهچین، وضعیت موجود را طبیعی بداند و در پذیرش آن مقاومتی نکند. باید راضی بود و سپاسگزار. تقدیر اینگونه است و تلاش برای تغییر بیفایده.
هفتهنامه صدا | ۱۸ اسفند ۱۴۰۳