کانال راهبرد|۲ خرداد ۱۴۰۴

خاتمی و سرنوشت مشترک ما

مرثیه‌ای برای اصلاحات در سالروز دوم خرداد

Hamshahri newspaper 4th khordad 1376

«خاتمی ۲۰٫۰۰۰٫۰۰۰». تیتر روزنامه همشهری؛ ۴ خرداد ۱۳۷۶. شاید کمتر کسی از هم‌نسلان ما باشد که این تیتر را بخاطر نیاورد، هرچند که در انتخابات دوم خرداد، من و بسیاری از آنها در سن رای دادن نبودیم. اما سرنوشت ما به همین تیتر گره خورد و ما را در مسیری قرار داد که همچنان درگیر آنیم و زیست معلقی را تجربه می‌کنیم؛ چه آنان که مانده‌ایم و چه آنان که دل به غربت سپرده‌ایم.

آن روز پوستری از پورتره‌ی محمد خاتمی نیز ضمیمه‌ی روزنامه بود. با حاشیه‌‌ای تذهیب‌شده و لوگوی همشهری در ضلع پایین آن؛ روی کاغذ گلاسه و در قطع وزیری. داستان من و سیاست با ضمیمه این روزنامه شروع شد.

پدرم، که آن روزها ۴۰ساله بود، پوستر خاتمی را به همراه مبلغی به من داد تا آن را قاب بگیرم. من پوستر را جایی دور از چشم پدرم گذاشتم تا مشمول فراموشی شود. اما پدرم مُصِر بود و چندباری سراغ آن را گرفت. سرانجام طاقتش تاب شد و دلیل سرپیچی مرا جویا شد. با لحنی قاطع به او گفتم که «من عکس آخوند را بر دیوار خانه‌مان نمی‌گذارم!» پدرم سعی کرد که با لحنی مطایبه‌آمیز، من ِ ۱۳ساله را قانع کند که خاتمی برای تغییر آمده است و جریان تغییر تدریجی است و چه بهتر که برای سنگ‌اندازی‌ کمتر، آغازگر آن یک معمم باشد. دلایلش برای من نوجوان قانع کننده نبود و درخواستش انجام نشد. تا اینکه پدرم دست به حرکتی عجیب زد. عکس خاتمی را روی قاب عکس من، که هم‌اندازه‌ی پوستر خاتمی بود، قرار داد؛ شاید با این خیال که مرا وادار به قاب‌گرفتن عکس خاتمی می‌کند. این کارش استعاره‌ی محوی بود از قربانی کردن فرزند در پای ایدئولوژی. اما من به این رفتار پدرم اعتراضی نکردم و آن پوستر مدت‌های مدیدی روی قاب من باقی ماند. [البته نمی‌خواهم پدرم را یک فعال سیاسی یا یک چریک مبارز جلوه دهم؛ آن روزها او یک فرهنگی دغدغه‌مند بود و اکنون بازنشسته‌ای پا به سن گذاشته که احتمالا اخبار مذاکرات و کوپن و یارانه را دنبال می‌کند؛ با حفظ غرور، دور از چشمان فرزندانش که کشور را ترک کرده‌اند.]

دوره‌ی خاتمی تا ۲۱سالگی من ادامه داشت و من اکنون جوانی بودم که می‌توانستم تغییرات ملموس در نشر کتاب و تولیدات سینمایی و موسقیایی با موضوعاتی که پیش‌تر ممنوعه بودند، را به وضوح ببینم. این تغییر زمانی بیشتر به چشم آمد که زعمای حکومت تصمیم گرفتند با یک عقب‌گرد قاطع، تمام آثار و بقایای اصلاحات را پاک کنند. گویا حضور خاتمی، خواب عده‌ای در حکومت را آشفته کرده بود.

افسار حکومت در دست فردی متوهم قرار گرفت تا هر روزنه‌ای از امید و رشد و تغییر را به خیش بلاهت خویش شخم زند. آری دهه‌ی سوم زندگی ما چنین تباه شد؛ به رمل و جادوی احمدی‌نژاد.

دیری نپایید که نظام به اشتباه خود در حمایت از احمدی‌نژاد پی‌برد و دریافت طراحان و خیال‌پردازانی که می‌خواستند ۲۲خرداد را فتح‌الفتوح بنامند و آن را در اذهان مردم جایگزین ۲خرداد کنند، باد در هاون می‌کوفته‌اند؛ و ما پوست کلفت‌تر از آن بودیم که بخواهیم تسلیم شویم. با زخم‌هایی از خرداد۸۸، با تنی کبود و بنفش دوباره تلاش کردیم که عَلَم تغییر و اصلاح را در دست گیریم. اما این بار کلان‌ترهای قوم جرات نداشتند که دوباره نام اصلاحات را بر زبان بیاورند. اکنون خاتمی تابویی بود محبوس در پستوی خانه‌ی خویش. از این رو نام «اعتدال» را بر این مسیر گذاشتند. یعنی: «ما نه خاتمی هستیم و نه احمدی‌نژاد؛ اجازه دهید کارمان را بکنیم.» اجازه صادر شد؛ اما تنها در دوره‌ی اول روحانی. با سر زبان افتاد نام جواد ظریف و ترس از حضور او در انتخابات ۱۴۰۰، به تدریج، برجام، روحانی و ظریف به محاق رفتند و این بار با حضور رئیسی، دوباره همه چیز به نقطه‌ی صفر مطلق بازگشت. با مهملات و محالات گذشت و با سرنوشتی متفاوت به پایان رسید.

ولی فضا برای جلیلی با ذهنی بسته‌تر از احمدی‌نژاد و رئیسی باز شد. جلیلی در مقابل پزشکیان؛ به همان میزان که پزشکیان منفعل و دست و پا بسته به نظر می‌رسید، جلیلی فعال و سیاس و عملگرا بود. تصمیمی سخت می‌بایست گرفت. رها کردن کشور در چاه زوال جلیلی یا معلق ماندن با پزشکیان؟

ما دومی را برگزیدیم. اما این بار نیز زعمای پیر اصلاحات در تله‌ی آز به دام افتادند و در شرایطی که حکومت برای مشروعیت بخشیدن به خود، نیاز به حضور جناح مقابل داشت، فردی مثل پزشکیان را در میان گزینه‌های‌شان قرار دادند و عارف را به عنوان معاون اول او پیشنهاد کردند! کوری عصاکش کوری دیگر؟ اگر از پیش می‌دانستیم که عارف بر ما تحمیل می‌شود و دیگران قربانی، هرگز در این انتخابات شرکت نمی‌کردیم و با قاطعیت محض به خیل تحریمیون می‌پیوستیم. این بار از زعمای اصلاحات نیز رکب خوردیم.

اما آیا شکست اصلاحات تنها به ضعف بزرگان آن بازمی‌گردد؟ به عقیده‌ی من: خیر! نباید از نظر دور داشت که گروه‌های قدرت‌طلب، چه در داخل و چه از خارج، اصلاحات را سدی محکم در برابر به قدرت رسیدن یا در قدرت ماندن خود می‌دیدند. اینان، که در دو سوی طیف افراط‌گرایی قرار دارند و منطق‌شان «همه یا هیچ» است، به اتفاق و به شیوه‌ی خود، به اصلاحات تاختند. برای‌شان مهم نبود که این حملات به ایران ضربه می‌زند یا نه؛ آنچه اهمیت داشت، تصاحب کامل قدرت بود، حتی به قیمت ویرانی.

در این میان، نباید از گروه دیگری از مخالفان اصلاحات غافل شد، از خودی‌های ناخودی شده؛ افرادی که در دهه‌ی ۷۰ و ۸۰شمسی، از مدافعان پرشور اصلاحات بودند. اما با رخدادهای تلخ کوی دانشگاه در سال۱۳۷۸ و سپس سرکوب‌های جنبش سبز در سال۱۳۸۸، آزادی غربت را به حبس وطن تاخت زدند و از ایران خارج شدند. این گروه، که زخم‌خورده و سرخورده از ناکامی اصلاحات و خشونت سیستم بودند، رفته‌رفته به منتقدان و گاه مخالفان سرسخت هرگونه تلاش برای تغییر از درون تبدیل شدند.

با این همه مصیبت و ناکامی، چرا به اصلاحات اصرار داشتیم؟ چرا که اصلاحات را تنها روش ممکن برای تغییر بدون خشونت بود؛ بدون آنکه آسیبی جدی به پیکره‌ی ایران وارد شود. این رویکرد، بیش از آنکه حمایت از افرادی خاص باشد، حمایت از یک متدولوژی بود؛ متدولوژی تغییر تدریجی و مسالمت‌آمیز. البته، باید صراحتاً بگویم که حمایت من (ما) از اصلاحات به معنای دفاع از یک روش و رویکرد است، نه جانب‌داری از اصلاح‌طلبان ِ امروز که گویی عقیم گشته‌اند و از عملگرایی و ارائه راهکارهای نو عاجز.

در باستان‌شناسی اصلی اخلاقی و علمی وجود دارد که اگر کاوش در یک محوطه‌ی باستانی، به‌جای کشف، منجر به تخریب آن شود، بهتر است کار را به آینده موکول کرد؛ به زمانی که آیندگان با ابزارها و دانش به‌روزتر، بتوانند بدون آسیب، رازهای آن محوطه را بگشایند. عقیده‌ی من در مورد ایران نیز چنین است. ما باید ایران، این سرزمین کهن را، با تمام زخم‌ها و رنج‌هایش حفظ کنیم، تا نسل‌های آینده، با دانش و شجاعتی که شاید امروز در دسترس ما نیست، دست به اصلاح و تغییر آن زنند. هرچند که می‌دانم هزینه‌ی گزاف این بلاتکلیفی امروز و این زیست رنج‌آلود بر دوش ما، نسل معلق، سنگینی می‌کند. باید صبور بود و از خودگذشته، تا عاصی و ویرانگر.

***

اکنون من ۴۰ساله هستم و پدرم پا به سن گذاشته‌ای ۷۰ساله. من نگران ایران، بی هیچ چشم‌انداز روشنی نسبت به آینده‌ی آن، در یک تعلیق مداوم زندگی می‌کنم و پدرم این بار منتظر شنیدن خبری خوش از تلویزیون اینترنشنال است و اعتراض من در دنبال کردن این شبه‌رسانه را پشت گوش می‌انداز تا مشمول فراموشی شود.

اگر چه این یادداشت با روایتی شخصی شروع شد، اما برگی بود از سرگذشت و سرنوشت مشترک نسل ما، از اعتراض تا اعتراف! ما، زمین‌خوردگان نسل قبل و تحقیرشدگان نسل بعد از خود، دستان‌مان بالاست و سرمان پایین. کاش زعمای اصلاحات را نیز اندکی شرم و شجاعت اعتراف بود.

اشتراک‌گذاری این مطلب