با گیسوانی رها در میدان
در غبار بهت و سکوت پس از ۲۳ خرداد، وقتی سایهی تهدید بر فراز شهر سنگینی میکرد، صدایی پیشرو در «میدان» اعلام حضور کرد. صدا، صدای دخترکی نوجوان بود در میانهی آزادی که با یک بلندگوی کوچک دستی، نام جاوید وطن را فریادی بیریا سر داد. پیامش روشن بود، هم برای آن سوی مرزها، هم برای این سو: «در شهرم تهران [حضور دارم]، بدون هیچ ترسی.»
تازه دو روز از جنگ گذشته، نه دولت بیانیه داده بود و نه خبری بود از آنان که منتظر بودند تا جنگ شود و در صف مقدم به ایستند. اما آن دخترک نوجوان بیانیهی خود را ابلاغ کرد بود. پیامش کنایتی دو پهلو بود. لباس نظامیاش نتانیاهو را به استهزا گرفته بود و گیسوان رهایش، همفکران داخلی نتانیاهو را.
او با اعلام حضور قاطع خود، دو سوی خشونت را نادیده گرفت و خردمندانه وطن را نجاتدهند یافت و دست به دامان او شد. بدون دستکاری و دستاندازی، در معنای اصیل و واقعی خود. بی هیچ چشمداشتی از صله و نواله و شاباش. برای همدلی و ایستادگی، نه خوشایند اغیار.
او جنگ را میشناسد؛ چنانچه بارها برای زندگی جنگیده است. رزم را چون بزم محترم میداند و نمادهای آن را رعایت کرده است. لباس رزم پوشیده و موهایش را با سربندی شبیه چپیه میپوشاند.
این لحظهی کوتاه و رفتار هوشمندانه، در تاریخ به یادگار ماند. حرکتی پیشرو از یک نوجوان خام در زمانهای که عدهای پیر دانا، خاکریز دفاع از وطن را نه در در رویارویی با دشمن واقعی، که در تارهای گیسوی همین دختران تعریف میکردند و تمام همتشان، نبردی فرسایشی در خیابانها علیه هموطنان خود بود. تمام دغدغهشان، فتح سنگرهایی بود که خودشان ساخته بودند.
بعد از او بود که سلاخان از راه رسیدند و سرودهای میهنی را کاردآجین کردند. صله گرفتند و میهن پرستی را به نام خود زدند. آن هم وقتی که سر و صدای جنگ خوابیده بود و همه چیز تمام شده بود.
اما باید امروز از آقای فؤاد ایزدی پرسید؛ شما که نگران بودید در روز مبادای جنگ، حساسیت جوانان بسیجی به «موی دختران» مانع دفاع از کشور شود، اکنون پاسخ دهید: جنگ شد، چه کسی در میدان بود؟ کدام حجاببان یا نیروی گشت ارشاد؟ جز آن دختر نوجوان که روزی شهامت خود را در برابر همین نگاه شما اثبات کرده بود؟ آن هم در سنگری که شما از پیش قفل فیلترینگ بر آن زده بودید!
او و همنسلانش نشان دادند که جنگهای شما هنوز در ذهن قرونوسطاییتان جریان دارد؛ جنگهایی تنبهتن و بیربط به دنیای امروز. میدان نبرد واقعی، نه آنی بود که شما تصور میکردید و نه سربازانش آنهایی بودند که شما برمیشمردید.
و نیز باید از آقای بانکیپور و همفکرانشان پرسید؛ شما که تمام توان تکنولوژیک حکومت را به خدمت گرفتید که به پدری پیامک دهید که دخترش در فلان خیابان روسری بر سر نداشته، در آن روزهای نفسگیر کجا بودید؟ غیر از این بود که تا میانهی جنگ، پدافند نفرت پراکن پیامکی شما علیه مردم، مشغول به کار بود؟ وقتی دخترکی در میدان آزادی، بیآنکه کسی برایش کف بزند یا از او تقدیر کند، یکتنه نماد ایستادگی بود، شما در کدام سنگر غایب بودید؟
حقیقت عیان است! وقتی آژیر خطر واقعی به صدا درآمد، شما مدعیان همیشگی در صحنه نبودند. نه خبری از رجزخوانیتان بود، نه از تئوریهایتان. این جوانان دههی هفتاد و هشتادی بودند که با ابزارهای خودشان به میدان آمدند. سلاحشان هنرشان بود؛ همان چیزهایی که شما آن را موهن و ضد وطن میخواندید. یکی آواز خواند، دیگری برای همسایهی مضطربش ساز زد، آن یکی در اینستاگرام و توییتر امید تزریق میکرد و گروهی دیگر، شبکههای کمکرسانی مردمی را سازمان دادند.
آنها به ما نشان دادند که عشق به وطن، ارث پدری گروهی خاص نیست که آن را به نام خود سند زنند و با آن بر دیگران بتازند. قدرت یک دولت نه در باتومهایی است که بر سر شهروندانش فرود میآید، بلکه در ارادهی مردمی است که در روز واقعه، فارغ از هر باوری، «برای ایران» در کنار هم میایستند.