روزنامه هم‌میهن|۲۸ خرداد ۱۴۰۴

پای ایران در میان است

«در ایران رژیمی است که من با آن مخالفم، اما هر ضربه‌ای که به آن بزنم، ضربه‌ای به ایران است و من این را نمی‌خواهم.»

این دوگانه را که مرحوم ابراهیم نبوی در مصاحبه‌ای مطرح کرده بود، وضعیتی است که امروز گریبان بسیاری از ما را گرفته است. داستان دیروز و امروز هم نیست. اصولا اصلاح‌طلبی ریشه در همین ایده دارد: ضرورت تغییر بر پایه‌ی حفظ ایران.

با این حال ما از داخل کشور به رویکردی که دستگاه تصمیم‌گیری کشور در پیش گرفته است، همواره انتقاد کردیم: از فیلترینگ که نماد اعلای حماقت است و حتا امروز که مردم به نشانه‌های هم‌دلانه از حکومت نیاز دارند، بر قدرت آن افزوده‌اید، از چماق حجاب اجباری که توهین به زنان کشورم است، از مخالفت با حیوان خانگی که نمایشی از سنگ‌دلی است. از نظارت استصوابی که رویکردی است نابخردانه برای یک‌دست کردن، از رجوع به خرد و دوراندیشی بجای هیجان‌زدگی و یک‌روزه بینی و از هرآنچه «تحجر» و «پیرفکری» می‌دانیم، نوشتیم تا کار به چنین روزی نرسد.

اما شما به ما اعتماد و اعتنا نکردید و امروز، کار به جایی رسیده است که ما پیش‌بینی می‌کردیم!

با این حال همچنان این خاک، وطن من است و حملات کشوری متجاوز تغییری در این حقیقت ایجاد نکرده است. امروز که غریبه‌ای به این وطن حمله کرده، امروز که نام شهرهای آن، با صدای انفجار در هم آمیخته، امروز که زیرساخت‌های ما هدف قرار گرفته و هموطنانم کشته شده‌اند، آن دعوای خانگی تمام می‌شود و من در دفاع از این سرزمین مظلوم می‌ایستم. این یک انتخاب نیست، یک ضرورت است. این منطق بقاست. بقای موجودیت ایران.

می‌دانم. خوب می‌دانم که در صف مقدم، شاید شانه‌به‌شانه‌ی همان مأموری بایستم که دیروز به خاطر حجاب، ماشینم را توقیف کرد. شاید اسلحه به دست، کنار همان بازجویی قرار بگیرم که برای من و هم‌فکرانم پرونده ساخت. شاید فرمانم را از همان پیرمغزی بگیرم که فرزندش در امنیت کامل در آن سوی دنیا، مشغول به سخره گرفتن «وطن‌پرستی» امثال من است درحالی که پدرش چندی پیش در خیابان با باتوم و اشکاور با من می‌جنگید..!

خطابم به پیرمردان سیاست است! با تمام خشمی که از شما و سیاست‌های کهنه‌تان در سینه دارم، امروز عشق به ایران برایم ارجح است. این اتحاد ِ تلخ، این هم‌سنگریِ ناگزیر، از سر فراموشی نیست. این یک آتش‌بس در جبهه‌ی داخلی برای حفظ اصل ِ خانه است. که اگر خانه‌ای به نام «ایران» باقی نماند، تمام کنشگری‌های ما برای آزادی و آبادی، مضحکه‌ای بیش نخواهد بود. زیستن، بدون ایران، فارغ از معناست.

اما به یادداشته باشید که من برای دفاع از عقاید شما نمی‌جنگم؛ من برای بقای یک جغرافیا، یک تاریخ و یک فرهنگ می‌جنگم. برای زبان صلح‌طلب فارسی و برای آینده‌ای که شاید فرزندان ایرانی بتوانند در آن، ایرانی آزادتر و آبادتر بسازند. برای خاکی می‌جنگم که سرشت و سرنوشتم از اوست. گرچه حتا یک متر از این خاک پهناور به نام من نیست و زندگی اغلب ما در ایران تفاوتی با زیست یک پناهجو و یا آواره ندارد.

خیال خام نکنید! من (ما) احمق نیستم و به احسنت گفتن‌های غلیظ شما وقعی نمی‌گذارم. اکنون درد و دشمن مشترکی داریم. همراهی ما مردمان در این رزم مشترک، به معنی فراموش‌کاری نیست. جنگ که تمام شد؛ اگر زنده ماندم، دوباره در مقابل افکار نابخردانه‌تان خواهم ایستاد. حساب ما و شما بماند برای همان روز.

اشتراک‌گذاری این مطلب