۲۴ تیر ۱۴۰۴

اوردوز ملی‌گرایی

هویتی که به دست حکومت‌ها مصادره به مطلوب شود، می‌میرد. این یک قانون نانوشته اما مشهود در تاریخ است. هرگاه حکومت، به‌ویژه حکومتی که به سمت اقلیت خم شده است، تلاش کند تا یک مفهوم، یک شخصیت یا یک نماد ملی را به بر صدر نشاند، آن را به قعر حضیض روانه می‌کند. این نه یک بزرگداشت، که نوعی «بی‌ارزش‌سازی» سیستماتیک است؛ تهی کردن یک مفهوم از روح و اصالتش و تبدیل آن به یک کالبد بی‌روح برای نمایش‌های خیابانی.

سازوکار این انهدام، ساده و قابل پیش‌بینی است. حکومت دست روی مفاهیمی می‌گذارد که ذاتاً در قلب مردم ریشه دارند: وطن‌دوستی، افتخار به تاریخ، شخصیت‌های اسطوره‌ای. اما این دست‌گذاری، لمسی از سر مهر و تعلق نیست؛ لمسی آلوده به ریا و منفعت‌طلبی است. وقتی همان سیستمی که بارها تاریخ و هویت ملی خود را انکار کرده است، ناگهان ردای ملی‌گرایی به تن می‌کند، مردم این تناقض را با تمام وجود حس می‌کنند. این بوی تند ریاکاری و سوءاستفاده است که مشام هر شهروند آگاه را می‌آزارد و او را پس می‌زند.

در این میدان، ناگهان مداحانی که سال‌ها در حلقه‌ای بسته و برای اقلیتی خاص مدیحه‌سرایی می‌کردند و محتوای‌شان معمولا در خدمت سیاست یا حمله به دولت‌های غیراصول‌گرا بود، به صف می‌شوند تا علم ملی‌گرایی را در دست گیرند! با دست‌کاری و تحریف سرودهای ملی و میهنی که با خاطرات جمعی چندین نسل گره خورده‌اند، تلاش می‌کنند تا آن‌ها را به نفع خود مصادره کنند. شنیدن سرود «ای ایران» با کلماتی تغییریافته از زبان کسانی که تا دیروز هر ندای ملی را سرکوب می‌کردند، چیزی جز انزجار و حس بی‌حرمتی در مردم برنمی‌انگیزد. این یک دست‌برد آشکار به حافظه‌ی مشترک ملت است.

تشییع پیکر سردار سلیمانی، مصداقی روشن بر این تحلیل است. بی‌شک این اتفاق، یکی از شگفت‌انگیزترین گردهمایی‌های مردمی در بدرقه‌ی مفهوم ملی «سرباز وطن» بود. اما دیری نگذشت که، دستگاه تبلیغاتی حکومت چنان تهاجمی به مصادره‌ی نام، تصویر و تمثال او پرداخت که این بزرگداشت به یک اشباع کشنده تبدیل شد. چون موارد دیگر، مردم با یک «اوردوز» تبلیغاتی روبرو شدند. روی میز مدیران و دیوارهای اتاق‌شان، در میادین شهر و دانشگاه و ورزشگاه، هر جا که نگاه می‌کردی، تصویر و مجسمه‌ای از او وجود داشت. که بعضاً هزینه‌هایی نیز بر دیپلماسی ما وارد کرد. این سوءاستفاده‌ی افراطی، همان مردمی را که برای «سرباز وطن» به خیابان آمده بودند، از نمادی که حکومت از او ساخته بود، دور و بیزار کرد.

king Shapour

این‌گونه است که حتی یک چهره‌ی محبوب نیز در دستگاه پروپاگاندا، از یک میراث مشترک به نمادی از خودِ حکومت بدل می‌شود و در نتیجه، از چشم مردم می‌افتد. این فرآیند برای شخصیت‌های تاریخی حتی ویرانگرتر است. دیگر قرار نیست کوروش نماد مدارا باشد؛ دور گردن او چفیه می‌اندازند و خود را چون او می‌پندارند. اکنون او بهانه‌ای می‌شود برای سرپوش گذاشتن بر بی‌کفایتی. مردم از کوروش بیزار نمی‌شوند؛ از تصویر مبتذل و کاریکاتوری که حکومت از آن‌ها به نمایش می‌گذارد، منزجر می‌شوند.

و اکنون، شهرداری تهران، تانک مخالفت با شهروندان، تصویر شاپور ساسانی را بر سر نیزه کرده است. «او که نماد قدرت و اقتدار ایران باستان بود، به ابزاری در دست کسانی تبدیل شده که در ذهن مردم، جز ضعف، فساد و ناسازگاری با مردم را تداعی نمی‌کنند.» مردم از این زاویه به ماجرا نگاه می‌کنند. چگونه کسانی که مبدأ تاریخ ایران را شکست ساسانیان می‌دانند، اکنون تغییر رویه داده‌اند و پادشاه ساسانی را محترم می‌دانند؟

مردم این را می‌فهمند. آن‌ها وقتی تصویر شاپور را بر سر نیزه می‌بینند، شکوه ساسانیان را به یاد نمی‌آورند؛ بلکه عمق ابتذال و استیصال امروز را می‌بینند. آن‌ها می‌بینند که چگونه عزیزترین مفاهیم‌شان به ابزاری برای فریب تقلیل یافته است.

این‌گونه است که ملی‌گرایی، در مسلخ حکومت، ذبح می‌شود. و آنچه باقی می‌ماند، نسلی است که نه تنها به حاکمیت، که شاید به نمادهای ملی خود نیز با سوءظن و دافعه می‌نگرد. اینجاست که باید [به قول جوان‌ترها]، به حکومت گفت، «هر جا که هستی، یک قدم از ملی‌گرایی فاصله بگیر!»

اشتراک‌گذاری این مطلب