ذوقزدگی ایدئولوژیک برای شهردار آمریکایی

پیروزی «زهران ممدانی» در انتخابات شهرداری نیویورک، آن هم برخلاف خواست دونالد ترامپ و جریان جمهوریخواه، رویدادی قابل توجه در صحنه سیاست داخلی آمریکاست. اما بازتاب این رویداد در ایران، داستانی دیگر دارد؛ داستانی که بیش از آنکه به واقعیتهای سیاسی جهان امروز مرتبط باشد، از یک خطای راهبردی ریشهدار در بخشی از جریان سیاسی کشور پرده برمیدارد.
در حالی که این پیروزی در آمریکا نماد قدرتگرفتن بخشی از جریان چپ و مترقی محسوب میشود، در ایران گروهی از اصولگرایان به شکلی غریب به هلهله و شادمانی پرداختند. علت این خوشحالی، نه یک تحلیل دقیق سیاسی، بلکه یک برداشت سطحی و ایدئولوژیک است: آنها ممدانی را به دلیل تبار و شعارهایش، یک «مسلمان شیعه» و نیرویی خودی در قلب «دشمن» میدانند.
اینجاست که عمق یک خطای استراتژیک نمایان میشود: معیار تحلیل و ارتباط با جهان همچنان «ایدئولوژی» است، نه «سیاست» و «خردورزی». نمونه بارز این نگاه را میتوان در توئیت فواد ایزدی، تحلیلگر اصولگرا که سالها در آمریکا زندگی کرده، مشاهده کرد. او با ربط دادن پیروزی ممدانی به سالروز ۱۳ آبان، نوشت: «پیام ۱۳ آبان به نیویورک رسید.» و سه شعار اصلی شهردار جدید را برجسته کرد: «حمایت از آرمان فلسطین، عدالتخواهی و مبارزه با نژادپرستی.» او نتیجه میگیرد که چنین افرادی، حکمرانان آینده کل آمریکا خواهند بود.
این تحلیل، بیش از آنکه روشنگر باشد، گمراهکننده است و چند واقعیت بدیهی را نادیده میگیرد:
اولاً، زهران ممدانی یک شهروند آمریکایی است. او در ساختار سیاسی آمریکا رشد کرده، به قوانین و ارزشهای آن پایبند است و به پرچم آن سوگند وفاداری خورده است. اگر غیر از این بود، هرگز نمیتوانست از فیلترهای شهروندی، رقابتهای حزبی و در نهایت انتخابات عبور کند. شعارهای او در مورد فلسطین یا نژادپرستی، نه یک بیعت با ایدئولوژیهای خارجی، بلکه بخشی از گفتمان رایج در جناح چپ حزب دموکرات آمریکاست که افرادی مانند برنی سندرز و الکساندریا اوکازیو کورتز نمایندگان برجسته آن هستند. او برای شهروندان نیویورک و در چارچوب منافع آمریکا تلاش خواهد کرد، نه برای تحقق آرمانهای جریانی خاص در تهران.
ثانیاً، حافظه تاریخی ما گواهی تلختری میدهد. فرض کنیم خوشبینی آقای ایزدی به حقیقت بپیوندد و روزی فردی با چنین دیدگاههایی رئیسجمهور آمریکا شود. آیا ما توانستهایم از فرصتهای مشابه بهره ببریم؟ باراک «حسین» اوباما را به یاد بیاوریم. رئیسجمهوری که با شعار «تغییر» و دست دراز شده به سوی ایران بر سر کار آمد. آیا همین جریان ارزشی در آن زمان اجازه تعامل سازنده با او را داد؟ آیا به دلیل یک تماس تلفنی، رئیسجمهور وقت کشور، حسن روحانی، را آماج شدیدترین حملات و اتهامات قرار ندادند و او را تکفیر نکردند؟
تجربه برجام و دوران اوباما به وضوح نشان داد که مشکل این جریان، نه رفتار طرف مقابل، بلکه نگاه صفر و صدی و ایدئولوژیک خودش است. نگاهی که هرگونه تعامل را «وادادگی» و هر دیپلماسی را «سازش» میداند و فرصتهای تاریخی را یکی پس از دیگری به تهدید تبدیل میکند.
حقیقت آن است که حتی اگر روزی فردی با آرمانهای کاملاً منطبق بر خواستههای ما در آمریکا به قدرت برسد، باز هم باید در چارچوب منافع ملی آمریکا (همان چیزی که ترامپ به آن «میگا» میگفت) عمل کند. اما مسئله بزرگتر اینجاست: آیا ما خود آماده بهرهبرداری از چنین فرصتی هستیم؟
تاریخ به ما میگوید که پاسخ منفی است. این جریان سیاسی با تردید، بدبینی و تحجر، بزرگترین فرصتها را به شکستهای استراتژیک بدل میکنند و سپس برای این شکست، هلهلهی پیروزی سر میدهند. شادی امروز برای شهردار نیویورک، تکرار همین تراژدی در پردهای جدید است.